خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صحنه (تئاتر و...)
2 . مرحله
3 . روی صحنه آوردن
[اسم]
stage
/steɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
صحنه (تئاتر و...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سن
صحنه
آرایه
مترادف و متضاد
platform
stand
on/off stage
روی/پشت صحنه
The orchestra went off stage to great applause.
ارکستر با تشویق فراوان به پشت صحنه رفت.
onto the stage
به سمت/روی صحنه
The audience threw flowers onto the stage.
حضار به سمت صحنه گل پرت کردند.
2
مرحله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برهه
وهله
مرحلهای
مرحله
گام
مترادف و متضاد
phase
1.At this stage, most children are able to read simple words.
1. در این مرحله، بیشتر کودکان قادر به خواندن لغات ساده هستند.
the early/initial stages
مراحل اولیه/ابتدایی
Sometimes there are problems in the early stages of a project.
گاهی اوقات در مراحل اولیه یک پروژه مشکلاتی وجود دارد [رخ میدهد].
the later/final/closing stages
مراحل بعدی/پایانی/انتهایی
The project is in its final stages and should be completed by August.
این پروژه در مراحل آخرش است و باید تا آگوست به اتمام برسد.
to reach/get to a stage
به مرحلهای رسیدن
We have reached the stage where no one is safe to walk our streets at night.
ما به مرحلهای رسیدیم که هیچکس هنگام شب در خیابانهای ما احساس امنیت نمیکند.
to enter a stage
وارد مرحله شدن
He is entering a new stage of his career.
او دارد وارد مرحله جدیدی از حرفهاش میشود.
[فعل]
to stage
/steɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: staged]
[گذشته: staged]
[گذشته کامل: staged]
صرف فعل
3
روی صحنه آوردن
نمایش دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
روی صحنه آوردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
stag party
stag beetle
stag
staff of life
staff line
stagger
staggeringly
staghorn sumac
staging
stagnant
کلمات نزدیک
stag night
stag beetle
stag
staffroom
staffing
stage designer
stage direction
stage door
stage fright
stage left
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان