1 . ستاره 2 . ستاره (سینما، موسیقی و...) 3 . ستاره (هتل و...) 4 . نقش اصلی را ایفا کردن 5 . با بازی (هنرپیشه‌ای) بودن
[اسم]

star

/stɑr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ستاره ستاره (شکل)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اختر ستاره کوکب
مترادف و متضاد asteroid celestial body
a star shines
ستاره می‌درخشد
  • Stars shine in the night sky.
    ستاره‌ها در آسمان شب می‌درخشند.
a star twinkles
ستاره چشمک می‌زند
  • Stars began to twinkle in the darkening night sky.
    در آسمان رو به تاریکی شب، ستاره‌ها شروع به چشمک زدن کردند.
star-shaped
به شکل ستاره [ستاره‌ای]

2 ستاره (سینما، موسیقی و...)

pop/rock/Hollywood ... star
ستاره پاپ/راک/هالیوود و...
  • He looked like a movie star.
    او شبیه یک ستاره سینما بود.
a football/tennis ... star
ستاره فوتبال/تنیس و...
  • Sam was a football star in college.
    "سم" در دانشکده ستاره فوتبال بود.
star quality
توانایی ستاره شدن
  • She acts well but she hasn't got star quality.
    او خوب هنرپیشگی می‌کند اما توانایی ستاره شدن ندارد.

3 ستاره (هتل و...)

three-star/four-star/five-star ...
سه‌ستاره/چهارستاره/پنج‌ستاره و...
  • We stayed at a five-star hotel.
    ما در یک هتل پنج‌ستاره ماندیم.
[فعل]

to star

/stɑr/
فعل ناگذر
[گذشته: starred] [گذشته: starred] [گذشته کامل: starred]

4 نقش اصلی را ایفا کردن

to star in something
در چیزی نقش (اصلی را) ایفا کردن
  • Ben Kingsley starred in the film "Gandhi."
    "بن کینگزلی" نقش اصلی را در فیلم "گاندی" ایفا کرد.

5 با بازی (هنرپیشه‌ای) بودن

to star somebody
(فیلمی) با بازی کسی بودن
  • 1. a movie starring Meryl Streep and Pierce Brosnan
    1. فیلمی با بازی "مریل استریپ" و "پیرس برازنان"
  • 2. The movie stars George Clooney.
    2. فیلم با بازی "جرج کلونی" است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان