خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خفه کردن
2 . خفه شدن
[فعل]
to suffocate
/ˈsʌfəkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: suffocated]
[گذشته: suffocated]
[گذشته کامل: suffocated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خفه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خفه کردن
1.He put the pillow over her face and suffocated her.
1. او بالش را روی صورتش گذاشت و او را خفه کرد.
2
خفه شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خفه شدن
1.Many dogs have suffocated in hot weather.
1. خیلی از سگها در هوای گرم خفه شدهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
suffix
sufficiently
sufficient
sufficiency
suffice
suffocating
suffocation
suffrage
sufi
sufism
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان