1 . سطحی 2 . ظاهری
[صفت]

superficial

/ˌsupərˈfɪʃəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more superficial] [حالت عالی: most superficial]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سطحی کم‌عمق

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌مایه سطحی صوری
  • 1.Father had no more than a superficial knowledge of music.
    1. پدر تنها دانشی سطحی از موسیقی داشت.
  • 2.The inspector determined that the crack in the bridge was only superficial.
    2. بازرس مشخص کرد که شکاف روی پل تنها یک شکاف سطحی بود.

2 ظاهری صوری

معادل ها در دیکشنری فارسی: ظاهری ظاهربین
  • 1.Despite these superficial resemblances, this is a darker work than her earlier novels.
    1. علیرغم شباهت‌های ظاهری، این اثر سیاه‌تر از رمان‌های اول اوست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان