خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سطحی
2 . ظاهری
[صفت]
superficial
/ˌsupərˈfɪʃəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more superficial]
[حالت عالی: most superficial]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سطحی
کمعمق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیمایه
سطحی
صوری
1.Father had no more than a superficial knowledge of music.
1. پدر تنها دانشی سطحی از موسیقی داشت.
2.The inspector determined that the crack in the bridge was only superficial.
2. بازرس مشخص کرد که شکاف روی پل تنها یک شکاف سطحی بود.
2
ظاهری
صوری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ظاهری
ظاهربین
1.Despite these superficial resemblances, this is a darker work than her earlier novels.
1. علیرغم شباهتهای ظاهری، این اثر سیاهتر از رمانهای اول اوست.
تصاویر
کلمات نزدیک
superdeluxe
superconductor
supercomputer
supercilious
supercharger
superficially
superfluous
superglue
supergrass
superhero
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان