خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سطح
2 . ظاهر
[اسم]
surface
/ˈsɜrfəs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سطح
پوسته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رو
رویه
سطح
صفحه
1.The marble has a smooth, shiny surface.
1. مرمر سطح صاف درخشانی دارد.
2.Tropical rainforests used to cover ten percent of the earth's surface.
2. جنگلهای بارانخیز استوایی در گذشته ده درصد از سطح زمین را میپوشاندند.
the surface of the water
سطح آب
2
ظاهر
1.On the surface, he seemed very pleasant.
1. در ظاهر او بسیار خوشمشرب به نظر میرسید.
تصاویر
کلمات نزدیک
surf the web
surf
surety
sureness
surely
surface mail
surface water
surface-to-air missile
surfboard
surfeit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان