خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناهماهنگ
[صفت]
uncoordinated
/ˌʌnkoʊˈɔːrdɪneɪtɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more uncoordinated]
[حالت عالی: most uncoordinated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ناهماهنگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناهماهنگ
1.The dancing were spontaneous and uncoordinated.
1. رقص، فی البداهه و ناهماهنگ بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
uncooperative
uncool
uncooked
unconvincing
unconvinced
uncork
uncountable
uncountable noun
uncouple
uncouth
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان