خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حل کردن
[فعل]
to unravel
/ənˈrævəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: unraveled]
[گذشته: unraveled]
[گذشته کامل: unraveled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
حل کردن
گره گشایی کردن
1.The detective was not able to unravel the mystery of the missing money.
1. کارآگاه نتوانست راز پول گمشده را حل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
unquestionably
unquestionable
unqualified
unputdownable
unpublished
unread
unreadable
unreal
unrealistic
unrealistically
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان