خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رأی دادن
2 . رای
[فعل]
to vote
/voʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: voted]
[گذشته: voted]
[گذشته کامل: voted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رأی دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رای دادن
مترادف و متضاد
cast one's vote
go to the polls
1.The union voted against going on strike.
1. اتحادیه بر علیه اعتصاب موجود رأی داد.
2.Who did you vote for?
2. به چه کسی رأی دادی؟
3.Women must vote too.
3. زنان نیز باید رأی بدهند.
[اسم]
vote
/voʊt/
قابل شمارش
2
رای
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رای
مترادف و متضاد
ballot
election
poll
1.He lost the election by twenty votes.
1. با اختلاف 20 رای در انتخابات شکست خورد.
2.She cast her vote for the Democratic Party candidate.
2. او به نامزد حزب دموکرات رای داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
votary
vortex
voracity
voracious
voodoo
vote of censure
vote of confidence
vote of no confidence
vote of thanks
vote-rigging
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان