خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غذا سرو کردن
[عبارت]
wait tables
/weɪt ˈteɪbəlz/
1
غذا سرو کردن
پیشخدمتی کردن
1.I spent the summer waiting tables.
1. من تابستان را به پیشخدمتی کردن سپری کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
by the sound of it
ex-smoker
stands
extroverted
e-card
forgivable
force into
for a time
football pitch
get off to a good start
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان