خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برخورد کردن
2 . درگیر (چیزی) شدن (به دلیل ناآگاهی)
3 . به راحتی (کار) پیدا کردن
4 . وارد شدن (با پا)
[فعل]
to walk into
/wˈɔːk ˌɪntʊ/
فعل گذرا
[گذشته: walked into]
[گذشته: walked into]
[گذشته کامل: walked into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
برخورد کردن
1.Zeke wasn’t looking and walked straight into a tree.
1. "زیک" نگاه نمیکرد و مستقیم به یک درخت برخورد کرد.
2
درگیر (چیزی) شدن (به دلیل ناآگاهی)
(ندانسته) وارد چیزی شدن
1.I walked right into a mob of 50 young white guys.
1. من (ندانسته) وارد دار و دستهای متشکل از 50 جوان سفیدپوست شدم.
3
به راحتی (کار) پیدا کردن
1.You can’t expect to walk straight into a job.
1. تو نمیتوانی انتظار داشته باشی راحت کار پیدا کنی.
4
وارد شدن (با پا)
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
wait up
wait around
visit with
veg out
type in
walk off with
watch out
wind down
work upon
work toward
کلمات نزدیک
walk down
walk around
walk arm in arm
walk about
walk
walk of life
walk off
walk off with
walk on
walk on air
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان