خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نگهبان
2 . رئیس زندان
[اسم]
warden
/ˈwɔrdən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نگهبان
زندانبان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نگهبان
مستحفظ
مترادف و متضاد
guard
jailer
prison officer
1.A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape.
1. یک زندانبان محتاط باید همیشه انتظار یک فرار را داشته باشد.
2.The warden found himself facing two hundred defiant prisoners.
2. زندانبان خود را در مقابل دویست زندانی سرکش دید.
2
رئیس زندان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رییس زندان
تصاویر
کلمات نزدیک
ward
warchalking
warbler
warble
war-torn
warder
wardrobe
wardroom
wardship
ware
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان