1 . حوله
[اسم]

washcloth

/ˈwɑːʃklɔːθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حوله لیف

معادل ها در دیکشنری فارسی: لیف
مترادف و متضاد facecloth flannel
  • 1.She wiped his forehead with a washcloth.
    1. او با حوله پیشانی‌اش را پاک کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان