خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زوم کردن
2 . بهسرعت گذشتن
3 . زوم
[فعل]
to zoom
/zum/
فعل ناگذر
[گذشته: zoomed]
[گذشته: zoomed]
[گذشته کامل: zoomed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زوم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زوم کردن
1.The camera zoomed in on the actor's face.
1. دوربین روی چهره بازیگر زوم کرد.
2
بهسرعت گذشتن
بهسرعت حرکت کردن
informal
مترادف و متضاد
rush
whizz
1.For five weeks they zoomed around Europe.
1. بهمدت پنج هفته آنها بهسرعت دور اروپا را گشتند.
2.Traffic zoomed past us.
2. ماشینها بهسرعت از کنار ما گذشتند.
[اسم]
zoom
/zum/
قابل شمارش
3
زوم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زوم
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
zoology
zoological science
zoo
zonk out
zone
zoom in
zoom lens
zooplankton
zucchini
zulu
کلمات نزدیک
zoology
zoologist
zoological gardens
zoological
zookeeper
zoom in
zoom lens
zoom out
zoroastrian
zoroastrianism
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان