1 . زوم کردن 2 . به‌سرعت گذشتن 3 . زوم
[فعل]

to zoom

/zum/
فعل ناگذر
[گذشته: zoomed] [گذشته: zoomed] [گذشته کامل: zoomed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زوم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زوم کردن
  • 1.The camera zoomed in on the actor's face.
    1. دوربین روی چهره بازیگر زوم کرد.

2 به‌سرعت گذشتن به‌سرعت حرکت کردن

informal
مترادف و متضاد rush whizz
  • 1.For five weeks they zoomed around Europe.
    1. به‌مدت پنج هفته آنها به‌سرعت دور اروپا را گشتند.
  • 2.Traffic zoomed past us.
    2. ماشین‌ها به‌سرعت از کنار ما گذشتند.
[اسم]

zoom

/zum/
قابل شمارش

3 زوم

معادل ها در دیکشنری فارسی: زوم
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان