1 . هدف 2 . هدف (تیراندازی) 3 . قصد داشتن 4 . مورد هدف قرار دادن 5 . نشانه گرفتن
[اسم]

aim

/eɪm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هدف

معادل ها در دیکشنری فارسی: هدف منظور مقصود
مترادف و متضاد end goal object objective
  • 1.My main aim is to make people laugh.
    1. هدف اصلی من خنداندن مردم است.
with the aim of doing something
با هدف انجام کاری
  • She went to London with the aim of finding a job.
    او با هدف پیدا کردن کار به لندن رفت.
to achieve aims
به اهداف رسیدن
  • Teamwork is required in order to achieve these aims.
    برای رسیدن به این اهداف به کار گروهی نیاز است.

2 هدف (تیراندازی)

مترادف و متضاد target
to take aim
هدف گرفتن
  • She picked up the gun, took aim, and fired.
    او تفنگ را برداشت، هدف گرفت و شلیک کرد.
[فعل]

to aim

/eɪm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: aimed] [گذشته: aimed] [گذشته کامل: aimed]

3 قصد داشتن

to aim at something
قصد چیزی را داشتن
  • The government is aiming at a 50% reduction in unemployment.
    دولت قصد 50% کاهش نرخ بیکاری را دارد.
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
  • He’s aiming to leave at nine o’clock.
    او قصد دارد ساعت 9 برود [اینجا را ترک کند].
to aim at doing something
قصد انجام کاری را داشتن
  • They're aiming at training everybody by the end of the year.
    آنها قصد دارند همه را تا پایان امسال آموزش دهند.

4 مورد هدف قرار دادن مخاطب قرار دادن

to be aimed at somebody
کسی را مخاطب قرار دادن
  • This book is aimed at teenagers.
    این کتاب نوجوانان را مورد هدف قرار می‌دهد [این کتاب برای نوجوانان است].

5 نشانه گرفتن هدف گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشانه گرفتن
to aim for something
چیزی را هدف گرفتن [قرار دادن]
  • We should aim for a bigger share of the market.
    ما باید سهم بزرگ‌تری از بازار را هدف بگیریم.
to be aimed at something/at doing something
به هدف چیزی/انجام کاری بودن
  • These measures are aimed at preventing violent crime.
    این اقدامات به قصد جلوگیری از جرم و جنایت خشونت‌آمیز صورت گرفته است.
to aim at somebody/something
به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
  • I was aiming at the tree but hit the car by mistake.
    من به سمت درخت نشانه گرفته بودم، اما اشتباها به ماشین زدم.
to aim for somebody/something
به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
  • Aim for the middle of the target.
    به سمت وسط سیبل نشانه بگیر.
to aim something at somebody/something
چیزی را به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
  • He aimed his gun at the target and fired.
    او تفنگش را به (سمت) هدف نشانه گرفت و شلیک کرد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان