1 . بانداژ 2 . بانداژ کردن
[اسم]

bandage

/ˈbæn.dɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بانداژ نوار زخم‌بندی

معادل ها در دیکشنری فارسی: باند باندپیچی نوار زخم
مترادف و متضاد dressing gauze
  • 1.He wound a small bandage round her finger.
    1. او بانداژی کوچک دور انگشتش بست.
  • 2.She had a bandage around her wrist.
    2. او دور مچش بانداژ داشت [او دور مچش بانداژ بسته بود].
[فعل]

to bandage

/ˈbæn.dɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: bandaged] [گذشته: bandaged] [گذشته کامل: bandaged]

2 بانداژ کردن پانسمان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باندپیچی کردن
  • 1.The nurse bandaged my foot.
    1. آن پرستار پای مرا بانداژ کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان