1 . پایه 2 . مقر اصلی (خانه یا دفتر) 3 . بیس (بیسبال) 4 . باز (شیمی) 5 . قاعده (هندسه) 6 . شالوده 7 . (در مکانی) قرار داشتن 8 . فرومایه
[اسم]

base

/beɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پایه ته

مترادف و متضاد bottom foot top
base of something
ته چیزی
  • At the base of the cliff was a rocky beach.
    در ته پرتگاه یک ساحل سنگی بود.
a crystal glass with a heavy base
یک جام کریستالی با پایه‌ای سنگین

2 مقر اصلی (خانه یا دفتر) مکان استقرار اصلی، پایگاه

مترادف و متضاد centre headquarters station
  • 1.She travels all over the world, but Philadelphia is her base.
    1. او سرتاسر دنیا را سفر می‌کند، اما فیلادلفیا مقر اصلی اوست.
a military/naval/air force base
پایگاه نظامی/دریایی/هوایی

3 بیس (بیسبال)

یکی از چهار جایگاهی است که یک بازیکن بیسبال برای کسب امتیاز باید از آن عبور کند.

4 باز (شیمی) قلیا

معادل ها در دیکشنری فارسی: باز

5 قاعده (هندسه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: قاعده

6 شالوده زیربنا

base for something
زیربنا برای چیزی
  • They were laying the base for a new economic recovery.
    آنها داشتند زیربنا را برای بهبود اقتصادی جدید پایه‌ریزی می‌کردند.
[فعل]

to base

/beɪs/
فعل گذرا
[گذشته: based] [گذشته: based] [گذشته کامل: based]

7 (در مکانی) قرار داشتن مستقر بودن

مترادف و متضاد locate post situate
to be based in someplace
در جایی قرار داشتن
  • The company is based in Seattle.
    (دفتر اصلی) این شرکت در سیاتل قرار دارد.
[صفت]

base

/beɪs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: baser] [حالت عالی: basest]

8 فرومایه پست، غیراخلاقی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پست دنی دون سخیف
base attitudes and desires
نگرش‌ها و امیال پست
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان