1 . سرنخ
[اسم]

clue

/kluː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرنخ

معادل ها در دیکشنری فارسی: اماره سرنخ
clue to something
سرنخ برای چیزی
  • The police think the videotape may hold some vital clues to the identity of the killer.
    پلیس فکر می کند که فیلم ویدئویی ممکن است سرنخ باارزشی برای شناسایی قاتل باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان