1 . رنگ 2 . رنگ کردن
[اسم]

color

/ˈkʌlər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رنگ رنگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنگ فام لون
مترادف و متضاد glow hue paint
bright/dark/light color
رنگ پررنگ/تیره/روشن
  • She likes to wear bright colors.
    او دوست دارد (لباس‌هایی) با رنگ پررنگ بپوشد.
to come in a color
در رنگ دیگری موجود بودن
  • Does the shirt come in any other color?
    آیا این پیراهن در رنگ دیگری هم هست؟
what color
چه رنگی
  • What color are your eyes?
    رنگ چشم‌های تو چیست [چشم‌هایت چه رنگی‌اند]؟
color photography/printing
عکاسی رنگی/پرینت رنگی
in color
رنگی
  • Do you dream in color?
    آیا خواب رنگی می‌بینی؟
کاربرد واژه color به معنای رنگ
واژه color به معنای "رنگ" به ظاهر اشیا در هنگام بازتاب نور از سطح خود اطلاق می‌کند که اجسام در هنگام بازتاب نور، قرمز، سبز، آبی و... می‌شوند. مثلاً:
"dark and light colors" (رنگ‌های تیره و روشن)
- واژه color وقتی قبل از برخی اسامی قرار می‌گیرد، به چیزهایی اطلاق می‌شود که تمام رنگ‌ها را به غیر از سفید و سیاه نشان می‌دهد. در این کاربرد color اسم غیرقابل‌شمارش است. مثلاً:
"a color TV" (تلویزیون رنگی)
"color photography" (عکاسی رنگی)
- واژه color به "رنگ پوست انسان" نیز گفته می‌شود. مثلاً:
"discrimination on the grounds of race, color or religion" (تبعیضات به خاطر نژاد، رنگ پوست یا مذهب)
- واژه color وقتی برای گونه‌ها یا صورت انسان به کار می‌رود مفهوم "گل انداخته" دارد.
".The fresh air brought color to their cheeks" (هوای تازه رنگ به گونه‌های او آورد. [گونه‌هایش گل انداخت])
[فعل]

to color

/ˈkʌlər/
فعل گذرا
[گذشته: colored] [گذشته: colored] [گذشته کامل: colored]

2 رنگ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنگ زدن رنگ کردن
مترادف و متضاد dye paint tint discolor
to color something
چیزی را رنگ کردن
  • How long have you been coloring your hair?
    چه مدتی است که موهایت را رنگ می‌کنی؟
color something + adj
چیزی را (به نوعی) رنگ کردن
  • He drew a heart and colored it red.
    او یک قلب کشید و آن را قرمز رنگ کرد.
کاربرد فعل color به معنای رنگ کردن
فعل color به معنای رنگ کردن یعنی استفاده کردن از مواد رنگی مانند مدادرنگی و ... برای رنگی کردن چیزهای مختلف. مثلا:
"The children love to draw and color" (بچه ها عاشق نقاشی کشیدن و رنگ کردن هستند.)
فعل color وقتی برای گونه ها یا صورت انسان به کار می رود مفهوم "گل انداختن" و "سرخ شدن" دارد. مثلا:
"She colored at his remarks" (او به خاطر صحبت های او سرخ شد.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان