1 . بی‌خیال! 2 . زود باش! 3 . بیا بریم 4 . شوخی می‌کنی! 5 . شروع به کار کردن 6 . شروع شدن 7 . شروع شدن (برنامه تلویزیونی) 8 . پیش رفتن 9 . روی صحنه آمدن (هنرپیشه) 10 . به بازی آمدن (بازیکن)
[حرف ندا]

come on

/kʌm ɑn/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بی‌خیال!

  • 1.Oh, come on—you know that isn't true!
    1. اوه، بی‌خیال؛ خودت می‌دانی که این درست نیست!

2 زود باش! یالا!، عجله کن!

informal
مترادف و متضاد hurry
  • 1.Come on! It’s past your bedtime.
    1. زود باش! از وقت خوابت گذشته است.
  • 2.Come on! We don't have much time.
    2. زود باش! زیاد وقت نداریم.

3 بیا بریم

informal
مترادف و متضاد Let's go
  • 1.come on! It's time to leave.
    1. بیا بریم؛ وقت رفتن است.

4 شوخی می‌کنی! شوخی نکن!، نه بابا!

informal
مترادف و متضاد You're kidding!
  • 1.She got married after knowing him for only a week? come on!
    1. تنها بعد از یک هفته آشنایی با او ازدواج کرد؟ شوخی می‌کنی!
[فعل]

to come on

/kʌm ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: came on] [گذشته: came on] [گذشته کامل: come on]

5 شروع به کار کردن کار افتادن

  • 1.Set the oven to come on at six.
    1. فر را تنظیم کن که ساعت شش کار بیفتد [روشن شود].

6 شروع شدن

  • 1.I feel like I've got a cold coming on.
    1. احساس می‌کنم سرماخوردگی‌ام دارد شروع می‌شود.
  • 2.What time does the news come on?
    2. ساعت چند اخبار شروع می‌شود؟

7 شروع شدن (برنامه تلویزیونی)

  • 1.What time does the news come on?
    1. اخبار کی شروع می‌شود؟

8 پیش رفتن پیشرفت کردن

  • 1.The project is coming on fine.
    1. پروژه دارد به خوبی پیش می‌رود.

9 روی صحنه آمدن (هنرپیشه)

10 به بازی آمدن (بازیکن)

  • 1.Owen came on for Brown ten minutes before the end of the game.
    1. "اوون" ده دقیقه قبل از پایان مسابقه به بازی آمد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان