1 . هزینه 2 . بها (غیرمالی) 3 . هزینه داشتن 4 . موجب از دست دادن (چیزی) شدن
[اسم]

cost

/kɔːst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هزینه

معادل ها در دیکشنری فارسی: هزینه قیمت
مترادف و متضاد charge fee price
the high/low cost of something
هزینه بالا/پایین چیزی
  • the high cost of housing
    هزینه بالای مسکن
at a cost of
با هزینه
  • The cruise ship was built at a cost of $400 million.
    کشتی تفریحی با هزینه 400 میلیون دلار ساخته شد.
to cut/reduce costs
هزینه‌ها را کاهش دادن
running/operating/labor costs
هزینه‌های مدیریت/اجرا/کارگرها
the cost of something
هزینه چیزی
  • 1. The cost of building materials has risen.
    1. هزینه مصالح ساختمانی افزایش پیدا کرده است.
  • 2. The cost of living has gone up.
    2. هزینه زندگی افزایش پیدا کرده است.
at no extra cost
بدون هزینه اضافی
  • Software is included at no extra cost.
    نرم‌افزار بدون هزینه اضافی شامل می‌شود [نرم‌افزار شامل هزینه اضافه نمی‌شود].

2 بها (غیرمالی) قیمت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بها
at the cost of
به بهای
  • He rescued four people at the cost of his own life.
    او چهار نفر را به بهای زندگی خود نجات داد.
[فعل]

to cost

/kɔːst/
فعل گذرا
[گذشته: cost] [گذشته: cost] [گذشته کامل: cost]

3 هزینه داشتن قیمت داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرج برداشتن قیمت داشتن
مترادف و متضاد amount to be priced at be valued at
to cost something
قیمت داشتن
  • 1. How much did your bike cost?
    1. دوچرخه شما چقدر قیمت دارد؟ [چه قیمتی است؟]
  • 2. Tickets cost ten dollars each.
    2. بلیت‌ها هر کدام ده دلار قیمت دارند.
to cost money
هزینه داشتن
  • All these reforms will cost money.
    تمام این اصلاحات هزینه خواهد داشت.
to cost somebody something
برای کسی مبلغی قیمت داشتن [هزینه داشتن]
  • 1. It cost me £200 just to get it fixed.
    1. برای من 200 پوند هزینه داشت که فقط آن را تعمیر کنم.
  • 2. The trip will cost you $1000.
    2. سفر برای شما 1000 دلار هزینه خواهد داشت.
to cost a fortune
هزینه کلان داشتن
  • Good food need not cost a fortune.
    غذای خوب نیاز به هزینه کلان ندارد [نیازی نیست غذای خوب هزینه کلان داشته باشد].

4 موجب از دست دادن (چیزی) شدن به قیمت (چیزی) تمام شدن

to cost somebody something
به قیمت (چیزی) تمام شدن
  • 1. His affairs cost him his marriage.
    1. روابط نامشروعش موجب از دست دادن [پایان] ازدواجش شد.
  • 2. That act of heroism cost him his life.
    2. آن عمل قهرمانانه به قیمت جانش تمام شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان