1 . لعنتی 2 . لعنت کردن
[صفت]

doggone

/ˈdɑːɡɑːn/
قابل مقایسه
[حالت عالی: doggonest]

1 لعنتی کوفتی

informal
مترادف و متضاد goddamned
  • 1.He's just doing his doggone job.
    1. او فقط دارد کار کوفتی‌اش را انجام می‌دهد.
  • 2.I lost my doggone keys again!
    2. دوباره کلیدهای لعنتی‌ام را گم کردم!
[فعل]

to doggone

/ˈdɑːɡɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: doggoned] [گذشته: doggoned] [گذشته کامل: doggoned]

2 لعنت کردن

informal
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان