1 . طرفدار 2 . پنکه 3 . بادبزن 4 . باد زدن 5 . وزیدن 6 . دامن زدن (بر آتش از طریق باد) 7 . تشدید کردن (حس و ...)
[اسم]

fan

/fæn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طرفدار هوادار

مترادف و متضاد admirer devotee enthusiast
  • 1.More than 15,000 Liverpool fans attended Saturday's game.
    1. بیش از 15 هزار هوادار (تیم) لیورپول در بازی شنبه حضور پیدا کردند.
to be a big fan of something/somebody
طرفدار پروپاقرص چیزی/کسی بودن
  • 1. He's a big fan of country music.
    1. او طرفدار پروپاقرص موسیقی کانتری است.
  • 2. I'm a big fan of Anathema.
    2. من طرفدار پروپاقرص گروه "آناتما" هستم.
a devoted/loyal fan
طرفدار/هوادار متعهد/وفادار
  • Manchester United has devoted fans all over the world.
    منچستر یونایتد، طرفداران متعهدی [وفادار] در سرتاسر جهان دارد.
a football/tennis/baseball ... fan
هوادار فوتبال/تنیس/بیسبال و...
  • Jack is a keen football fan.
    "جک" یک هوادار مشتاق فوتبال است.
fan mail
نامه‌های هواداران
  • Do you read all your fan mail?
    تمام نامه‌های هوادارانت را می‌خوانی؟
a fan club
باشگاه/کلوب هواداران
  • Her fan club has 25,000 members in the UK alone.
    باشگاه هواداران او تنها در بریتانیا 25 هزار عضو دارد.
number one fan
طرفدار شماره یک/پروپاقرص
  • I'm your number one fan.
    من طرفدار شماره یک تو هستم.

2 پنکه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بادبزن برقی پنکه فن
مترادف و متضاد air cooler blower ventilator
a ceiling/table fan
پنکه سقفی/رومیزی
  • We have four ceiling fans.
    ما چهار پنکه سقفی داریم.
to switch on/off the fan
پنکه را روشن/خاموش کردن
  • Would you please switch on the fan?
    لطفاً پنکه را روشن می‌کنی؟

3 بادبزن بادزن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بادبزن بادبزن دستی
  • 1.The girls were giggling behind their fans.
    1. دخترها داشتند پشت بادبزن‌هایشان هرهر می‌خندیدند.
[فعل]

to fan

/fæn/
فعل گذرا
[گذشته: fanned] [گذشته: fanned] [گذشته کامل: fanned]

4 باد زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باد زدن
to fan somebody/something/oneself
کسی/چیزی/خود را باد زدن
  • 1. Gina fanned herself with a newspaper.
    1. "جینا" خود را با یک روزنامه باد زد.
  • 2. I fanned my face with the newspaper.
    2. صورتم را با روزنامه باد زدم.

5 وزیدن

مترادف و متضاد blow
to fan something
بر چیزی وزیدن
  • A warm breeze fanned her cheeks.
    نسیمی گرم بر گونه‌هایش وزید.

6 دامن زدن (بر آتش از طریق باد) تشدید کردن

مترادف و متضاد fuel incite stir up
  • 1.Fanned by a westerly wind, the fire spread rapidly through the city.
    1. دامن‌زده شده [تشدیدشده] توسط باد غربی، آتش به‌سرعت در شهر پخش شد.

7 تشدید کردن (حس و ...) دامن زدن (بر چیزی)، برانگیختن

مترادف و متضاد agitate fuel increase intensify
to fan something
چیزی را تشدید کردن/برانگیختن/بر چیزی دامن زدن
  • 1. Her resistance only fanned his desire.
    1. مقاومت او فقط تمایل او را تشدید کرد.
  • 2. His reluctance to answer her questions simply fanned her curiosity.
    2. عدم تمایل او در پاسخ به سوال‌های او به‌سادگی بر کنجکاوی او دامن زد [کنجکاوی او را تشدید کرد یا برانگیخت].
to fan the flames (of something)
بر آتش (چیزی) دامن زدن (اصطلاحی)
  • His writings fanned the flames of racism.
    نوشته‌های او بر آتش تبعیض نژادی دامن زد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان