1 . طوسی 2 . ابری 3 . بی‌روح 4 . جوگندمی (مو) 5 . خاکستری شدن
[صفت]

grey

/greɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: greyer] [حالت عالی: greyest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طوسی خاکستری

A grey pants
یک شلوار طوسی

2 ابری گرفته (هوا)

مترادف و متضاد cloudy dull
  • 1.I hate these grey days.
    1. من از این روزهای ابری متنفرم.

3 بی‌روح یکنواخت، کسل‌کننده، عاری از شور و هیجان

4 جوگندمی (مو)

[فعل]

to grey

/greɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: greyed] [گذشته: greyed] [گذشته کامل: greyed]

5 خاکستری شدن جوگندمی شدن

  • 1.His hair was greying at the sides.
    1. موی او داشت در کناره‌ها جوگندمی می‌شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان