خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (به جایی) مهاجرت کردن
[فعل]
to immigrate
/ˈɪməˌgreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: immigrated]
[گذشته: immigrated]
[گذشته کامل: immigrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(به جایی) مهاجرت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مهاجرت کردن
کوچ کردن
1.His family immigrated to Spain.
1. خانواده او به اسپانیا مهاجرت کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
immigrant
immersion heater
immersion
immersed
immerse
immigration
immigration controls
imminence
imminent
immobile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان