[فعل]

to immerse

/ɪˈmɜrs/
فعل گذرا
[گذشته: immersed] [گذشته: immersed] [گذشته کامل: immersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرو بردن (در آب) فرو کردن، غرق کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خیساندن
مترادف و متضاد absorb engross
  • 1.immerse the paper in water for twenty minutes.
    1. کاغذ را برای بیست دقیقه در آب فرو ببرید.

2 غرق کردن (در مفهوم اصطلاحی)

  • 1.I was immersed in a book and didn’t hear the phone.
    1. در کتابی غرق بودم و (صدای) تلفن را نشنیدم.
  • 2.She immersed herself in her work.
    2. او خودش را در کارش غرق کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان