1 . حد 2 . محدوده 3 . محدود کردن
[اسم]

limit

/ˈlɪm.ət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حد مرز، محدودیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: حد نهایت محدوده
  • 1.There's a limit to my patience.
    1. صبر من حدی دارد.

2 محدوده مرز

مترادف و متضاد boundary
  • 1.They live within the city limits.
    1. آن‌ها در محدوده شهر زندگی می‌کنند.
[فعل]

to limit

/ˈlɪm.ət/
فعل گذرا
[گذشته: limited] [گذشته: limited] [گذشته کامل: limited]

3 محدود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منحصر کردن محدود کردن
  • 1.I've been asked to limit my speech to ten minutes maximum.
    1. از من درخواست شده است تا سخنرانی‌ام را به حداکثر ده دقیقه، محدود کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان