1 . تشویق کردن 2 . وادار به کاری کردن
[فعل]

to motivate

/ˈmoʊtɪveɪt/
فعل گذرا
[گذشته: motivated] [گذشته: motivated] [گذشته کامل: motivated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشویق کردن ترغیب کردن، انگیزه دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: الهام بخشیدن تشویق کردن
مترادف و متضاد inspire provoke stimulate
  • 1.She's very good at motivating her students.
    1. او در تشویق کردن دانش‌آموزانش خیلی خوب است.
  • 2.The plan is designed to motivate employees to work more efficiently.
    2. (این) برنامه طراحی شده‌است تا کارمندان را به بهتر کار کردن ترغیب کند.

2 وادار به کاری کردن تحریک کردن، انگیزه دادن

مترادف و متضاد drive
  • 1.Some people are motivated by greed.
    1. برخی افراد توسط طمع وادار به کار می‌شوند.
  • 2.Was he motivated solely by a desire for power?
    2. آیا او تنها توسط اشتیاقش به قدرت انگیزه می‌گرفت؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان