1 . مزاحم شدن 2 . تحمیل کردن
[فعل]

to obtrude

/əbˈtruːd/
فعل گذرا
[گذشته: obtruded] [گذشته: obtruded] [گذشته کامل: obtruded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزاحم شدن

  • 1.Music from the next room obtruded upon his thoughts.
    1. صدای موسیقی‌ای که از اتاق بغلی می‌آمد، مزاحم افکارش شد.

2 تحمیل کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان