1 . حقوق
[اسم]

salary

/ˈsæl.ə.ri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حقوق

معادل ها در دیکشنری فارسی: حقوق مواجب مقرری
مترادف و متضاد earnings fee pay remuneration
to earn/get/receive a salary
حقوق به دست آوردن/گرفتن/دریافت کردن
  • She’s now earning a good salary as an interpreter.
    او اکنون به عنوان یک مفسر دارد حقوق خوبی درمی‌آورد.
to be on a salary
حقوق دریافت کردن
  • He won’t tell me what salary he’s on.
    او به من نخواهد گفت چه [مبلغی] حقوق دریافت می‌کند.
to pay (somebody) a salary
حقوق پرداخت کردن (به کسی)
  • Large companies often pay better salaries.
    شرکت‌های بزرگ اغلب حقوق بهتری پرداخت می‌کنند.
to increase somebody’s salary
حقوق کسی را افزایش دادن
  • His salary was increased to £80,000 a year.
    حقوق او تا سالی 80000 پوند در سال افزایش یافت.
to cut somebody’s salary
حقوق کسی را کاهش دادن
  • They will cut salaries before they cut jobs.
    آنها قبل از تعدیل شغل حقوق‌ها را کم خواهند کرد.
annual/monthly salary
حقوق سالیانه/ماهیانه
  • What's your monthly salary?
    حقوق ماهیانه شما چقدر است؟
a salary increase/cut
افزایش/کاهش حقوق
  • He was given a huge salary increase.
    به او یک افزایش حقوق بسیار بزرگ داده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان