1 . مزه داشتن 2 . مزه کردن 3 . طعم چیزی را تشخیص دادن 4 . سلیقه 5 . طعم 6 . تجربه 7 . چشایی 8 . ذوق
[فعل]

to taste

/teɪst/
فعل ناگذر
[گذشته: tasted] [گذشته: tasted] [گذشته کامل: tasted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مزه داشتن مزه دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مزه داشتن
مترادف و متضاد have a flavour
to taste of something
طعم چیزی دادن
  • 1. The bread tastes of onions.
    1. این نان مزه پیاز می‌دهد.
  • 2. The ice tasted of mint.
    2. یخ طعم نعنا می‌داد.
to taste like something
مزه چیزی دادن
  • This coffee tastes like dishwater!
    این قهوه مزه آب ظرف‌شویی می‌دهد!
to taste + adj
مزه چیزی داشتن
  • This sauce tastes strange.
    این سس مزه عجیبی دارد.

2 مزه کردن چشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چشیدن زبان زدن مزمزه کردن
مترادف و متضاد check sample test
to taste something
چیزی را چشیدن [مزه کردن]
  • 1. Taste this sauce and tell me if it needs any salt.
    1. این سس را مزه کن و به من بگو آیا به نمک نیاز دارد.
  • 2. Whatever's this? I've never tasted anything like it.
    2. این دیگه چیه؟ من هیچ‌وقت چیزی مثل این را نچشیده بودم.

3 طعم چیزی را تشخیص دادن مزه چیزی را فهمیدن

مترادف و متضاد discern distinguish perceive
to taste something
طعم چیزی را تشخیص دادن
  • 1. Can you taste onions in this soup?
    1. آیا می‌توانی طعم پیاز را در این سوپ تشخیص دهی؟
  • 2. I can't really taste anything with this cold.
    2. من واقعا با این سرماخوردگی نمی‌توانم طعم هیچ چیز را تشخیص دهم.
[اسم]

taste

/teɪst/
غیرقابل شمارش

4 سلیقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: سلیقه مذاق
مترادف و متضاد liking preference
to have good/bad/terrible taste
سلیقه خوب/بد/بسیار بدی داشتن
  • He has terrible taste so you can probably imagine what his house looks like.
    او سلیقه بدی دارد بنابراین می‌توانی تصور کنی خانه‌اش چه شکلی است.
to be to somebody's taste
باب سلیقه کسی بودن
  • I'm not really into new cars - old cars are more to my taste.
    من واقعا به اتومبیل‌های جدید علاقه ندارم - اتومبیل‌های قدیمی بیشتر باب سلیقه من است.

5 طعم مزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: طعم مزه
مترادف و متضاد flavour savour
a salty/bitter/sweet... taste
طعم شور/تلخ/شیرین و...
  • The soup had a slightly sour taste.
    آن سوپ کمی مزه ترشی داشت.
the taste of something
طعم چیزی
  • I love the taste of garlic.
    طعم سیر را دوست دارم.

6 تجربه

مترادف و متضاد experience impression
taste of something
تجربه چیزی
  • 1. His first taste of live theater was amazing.
    1. اولین تجربه تئاتر زنده او فوق‌العاده بود.
  • 2. This was my first taste of freedom.
    2. این اولین تجربه آزادی من بود.

7 چشایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: چشایی ذایقه
sense of taste
حس چشایی
  • I've lost my sense of taste.
    من حس چشایی‌ام را از دست داده‌ام.
have a taste of something
از چیزی چشیدن
  • Just have a taste of this cheese.
    کمی از این پنیر بچش.
to want a taste
خواستن چشیدن
  • Do you want a taste?
    می‌خواهی بچشی؟

8 ذوق

معادل ها در دیکشنری فارسی: ذوق
  • 1.He has very good taste in music.
    1. او ذوق خوبی در موسیقی دارد.
artistic taste
ذوق هنری
  • Artistic taste and risk-taking vary from company to company and even industry to industry.
    ذوق هنری و ریسک‌پذیری در هر شرکت تا شرکت و حتی صنعت تا صنعت متفاوت است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان