1 . اسباب‌بازی 2 . بازیچه
[اسم]

toy

/tɔɪ/
قابل شمارش
[جمع: toys]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اسباب‌بازی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسباب‌بازی لعبت
مترادف و متضاد game plaything
  • 1.Put your toys away now - it's time for bed.
    1. اسباب‌بازی‌هایت را کنار بگذار؛ وقت خواب است.

2 بازیچه آلت دست

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازیچه ملعبه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان