1 . نگهبان 2 . رئیس زندان
[اسم]

warden

/ˈwɔrdən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نگهبان زندانبان

معادل ها در دیکشنری فارسی: نگهبان مستحفظ
مترادف و متضاد guard jailer prison officer
  • 1.A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape.
    1. یک زندانبان محتاط باید همیشه انتظار یک فرار را داشته باشد.
  • 2.The warden found himself facing two hundred defiant prisoners.
    2. زندانبان خود را در مقابل دویست زندانی سرکش دید.

2 رئیس زندان

معادل ها در دیکشنری فارسی: رییس زندان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان