خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیصدا
[صفت]
afónico
/afˈɔniko/
قابل مقایسه
[حالت مونث: afónica]
[جمع مونث: afónicas]
[جمع مذکر: afónicos]
1
بیصدا
ساکت
1.Desde el lunes he tenido que comunicarme por señas porque una laringitis me dejó afónica.
1. من از روز دوشنبه مجبور شدم از طریق زبان اشاره ارتباط برقرار کنم، زیرا بهدلیل التهاب حنجره صدایم را از دست دادم.
کلمات نزدیک
agotado
muela
cadera
clásico
paella
tortícolis
respirar
fumar
abrigar
manzanilla
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان