1 . تلخ 2 . ناگوار 3 . تلخ 4 . تلخی
[صفت]

amargo

/amˈaɾɣo/
قابل مقایسه
[حالت مونث: amarga] [جمع مونث: amargas] [جمع مذکر: amargos]

1 تلخ

  • 1.El té está amargo, así le voy a poner miel.
    1. چای تلخ است؛ برای همین عسل درون آن می‌ریزم.

2 ناگوار دردناک

  • 1.Perder la carrera fue una experiencia amarga.
    1. باختن در مسابقه یک تجربه دردناک بود.

3 تلخ بدبین، ناراحت

  • 1.La chica simpática de mi juventud se había convertido en una mujer amarga.
    1. دختر مهربان جوانی‌ام به زنی تلخ تبدیل شده‌است.
[اسم]

el amargo

/amˈaɾɣo/
غیرقابل شمارش مذکر

4 تلخی

  • 1.Dicen que el amargo se percibe en la parte trasera de la lengua.
    1. گفته می‌شود که تلخی در قسمت عقبی زبان حس می‌شود.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان