خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زمین (بیسبال، فوتبال و...)
2 . مزرعه
3 . خارج از شهر
[اسم]
el campo
/kˈampo/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: campos]
1
زمین (بیسبال، فوتبال و...)
1.Hay demasiados jugadores en el campo.
1. بازیکنهای زیادی در زمین هستند.
2
مزرعه
زمین زراعی
1.Desde aquí se alcanza a ver los campos de maíz de la granja de mi tío.
1. از اینجا میتوان زمینهای ذرت مزرعه عمویم را دید.
3
خارج از شهر
مناطق روستایی
1.Siempre pasan los fines de semana en el campo.
1. آنها همیشه آخرهای هفته را در مناطق روستایی میگذرانند.
کلمات نزدیک
bienestar
aspirar
aspiración
adelgazar
acceder
cancha
categoría
concentración
dar ánimos
debut
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان