خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کوتاه (مسافت)
2 . کوتاه (زمان)
3 . کم
4 . احمق
5 . فیلم کوتاه
6 . لیوان کوچک
[صفت]
corto
/kˈɔɾto/
قابل مقایسه
[حالت مونث: corta]
[جمع مونث: cortas]
[جمع مذکر: cortos]
1
کوتاه (مسافت)
1.Mi abuela vive a corta distancia de la playa.
1. مادربزرگم در فاصله کوتاهی از ساحل زندگی میکند.
2
کوتاه (زمان)
مختصر
1.Tomó una ducha corta después de correr.
1. پس از دویدن دوش کوتاهی گرفتم.
3
کم
ناکافی
1.Con todas las compras que he hecho, me quedé corto de dinero.
1. بعد از تمام خریدهایی که کردم، پول کمی برایم باقی ماند.
4
احمق
کودن، خنگ
1.- ¿De qué color era el caballo blanco de George Washington? - Va, ¡no seas tan corto!
1. - اسب سفید "جرج واشنگتن" چه رنگی بود؟ - بیخیال، آنقدر خنگ نباش!
[اسم]
el corto
/kˈɔɾto/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: cortos]
5
فیلم کوتاه
1.Vi un corto excelente en el Festival de Cine de Sundance.
1. من در جشنواره فیلم ساندنس یک فیلم کوتاه فوقالعاده دیدم.
6
لیوان کوچک
1.Disfrutó un corto de oporto.
1. او یک لیوان کوچک شراب شیرین خورد.
کلمات نزدیک
seguro
cansado
solitario
orgulloso
satisfecho
largo
redondo
pequeño
grande
cuadrado
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان