1 . کوتاه (مسافت) 2 . کوتاه (زمان) 3 . کم 4 . احمق 5 . فیلم کوتاه 6 . لیوان کوچک
[صفت]

corto

/kˈɔɾto/
قابل مقایسه
[حالت مونث: corta] [جمع مونث: cortas] [جمع مذکر: cortos]

1 کوتاه (مسافت)

  • 1.Mi abuela vive a corta distancia de la playa.
    1. مادربزرگم در فاصله کوتاهی از ساحل زندگی می‌کند.

2 کوتاه (زمان) مختصر

  • 1.Tomó una ducha corta después de correr.
    1. پس از دویدن دوش کوتاهی گرفتم.

3 کم ناکافی

  • 1.Con todas las compras que he hecho, me quedé corto de dinero.
    1. بعد از تمام خریدهایی که کردم، پول کمی برایم باقی ماند.

4 احمق کودن، خنگ

  • 1.- ¿De qué color era el caballo blanco de George Washington? - Va, ¡no seas tan corto!
    1. - اسب سفید "جرج واشنگتن" چه رنگی بود؟ - بی‌خیال، آن‌قدر خنگ نباش!
[اسم]

el corto

/kˈɔɾto/
قابل شمارش مذکر
[جمع: cortos]

5 فیلم کوتاه

  • 1.Vi un corto excelente en el Festival de Cine de Sundance.
    1. من در جشنواره فیلم ساندنس یک فیلم کوتاه فوق‌العاده دیدم.

6 لیوان کوچک

  • 1.Disfrutó un corto de oporto.
    1. او یک لیوان کوچک شراب شیرین خورد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان