خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیمار
[صفت]
enfermo
/ɛmfˈɛɾmo/
قابل مقایسه
[حالت مونث: enferma]
[جمع مونث: enfermas]
[جمع مذکر: enfermos]
1
بیمار
مریض
1.Luis se fue a su casa porque está enfermo.
1. "لوئیس" به خانه رفت، زیرا بیمار بود.
کلمات نزدیک
saludable
enojado
fuerte
triste
feliz
hambriento
sediento
satisfecho
orgulloso
solitario
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان