خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ثبات
[اسم]
la estabilidad
/ˌestaβˌiliðˈad/
غیرقابل شمارش
مونث
1
ثبات
1.Queríamos vivir en un país donde hubiera mayor estabilidad política.
1. میخواستیم در کشوری زندگی کنیم که در آنجا ثبات سیاسی بیشتری وجود داشته باشد.
کلمات نزدیک
echar
despedir
producción
financiero
administración
laboral
firmar un contrato
continuo
jubilar
promocionar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان