خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بزرگترین (اندازه)
2 . بزرگترین (سن)
[صفت]
mayor
/majjˈɔɾ/
غیرقابل مقایسه
1
بزرگترین (اندازه)
بزرگتر
1.Elegimos la pizza mayor.
1. ما بزرگترین پیتزا را انتخاب کردیم.
2
بزرگترین (سن)
بزرگتر، پیرترین، مسنترین، پیرتر
1.Con 101 años, Juan era el mayor del pueblo.
1. با صد و یک سال سن، "خوان" مسنترین فرد روستا بود.
کلمات نزدیک
llevar
jubilado
inteligente
hablador
gordito
moderno
raro
separado
serio
simpático
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان