1 . مجبور کردن
[فعل]

obligar

/ˌɔβliɣˈaɾ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: obligué] [حال: obligo] [گذشته: obligué] [گذشته کامل: obligado]

1 مجبور کردن به‌زور وادار کردن

  • 1.El policía me obligó a detenerme aunque no manejaba sobre el límite de velocidad.
    1. با اینکه من بیشتر از سرعت مجاز نمی‌رفتم، پلیس من را مجبور کرد که توقف کنم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان