خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجبور کردن
[فعل]
obligar
/ˌɔβliɣˈaɾ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: obligué]
[حال: obligo]
[گذشته: obligué]
[گذشته کامل: obligado]
صرف فعل
1
مجبور کردن
بهزور وادار کردن
1.El policía me obligó a detenerme aunque no manejaba sobre el límite de velocidad.
1. با اینکه من بیشتر از سرعت مجاز نمیرفتم، پلیس من را مجبور کرد که توقف کنم.
کلمات نزدیک
comité
declarante
crimen
abogado defensor
criminalista
alegato
defensa
supuesto
declaración
acusación
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان