خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ترتیب
[اسم]
la ordenación
/ˌɔɾðenaθjˈɔn/
غیرقابل شمارش
مونث
1
ترتیب
1.Marta decidió cambiar la ordenación de los asientos en el aula para propiciar el aprendizaje colaborativo.
1. "مارت" تصمیم گرفت برای ترویج یادگیری مشارکتی ترتیب نشستن در کلاس را تغییر دهد.
کلمات نزدیک
finalizado
manipular
actuar
fase
metraje
retocar
disparar
nitidez
versión
extraíble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان