خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خویشاوندی
[اسم]
el parentesco
/pˌaɾɛntˈesko/
غیرقابل شمارش
مذکر
1
خویشاوندی
قوم و خویشی، نسبت خانوادگی
1.Los dos soldados sentían que les unía un parentesco después de haber estado encarcelados juntos por unos meses.
1. دو سرباز پس از اینکه دو ماه با هم در زندان بودند، احساس میکردند که یک حس خویشاوندی آنها را به هم متصل میکرد.
کلمات نزدیک
monumental
metafórico
ir de marcha
infancia
igualitario
pedir premiso
península ibérica
poblado
realismo mágico
sencillo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان