خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فکر کردن
2 . فکر کردن
3 . قصد داشتن
4 . خود را بهعنوان چیزی در نظر گرفتن
[فعل]
pensar
/pɛnsˈaɾ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: pensé]
[حال: pienso]
[گذشته: pensé]
[گذشته کامل: pensado]
صرف فعل
1
فکر کردن
1.No lo pienses más, ¡actúa!
1. دیگر فکرش را نکن؛ عمل کن!
2
فکر کردن
عقیده داشتن
1.Pienso que ya debería estar en casa.
1. فکر کنم دیگر باید در خانه باشد.
3
قصد داشتن
1.Nunca pensé herirte, Felipe. Lo siento.
1. هرگز قصد نداشتم به تو آسیب بزنم "فلیپه". متأسفم.
4
خود را بهعنوان چیزی در نظر گرفتن
خود را بهعنوان چیزی دانستن
(pensarse)
1.Ella se piensa la hija preferida de la familia.
1. او خودش را دختر محبوب خانواده میداند.
کلمات نزدیک
forma
a través de
muy
nuestro
me
ayudar
línea
causa
significar
antes
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان