1 . فکر کردن 2 . فکر کردن 3 . قصد داشتن 4 . خود را به‌عنوان چیزی در نظر گرفتن
[فعل]

pensar

/pɛnsˈaɾ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: pensé] [حال: pienso] [گذشته: pensé] [گذشته کامل: pensado]

1 فکر کردن

  • 1.No lo pienses más, ¡actúa!
    1. دیگر فکرش را نکن؛ عمل کن!

2 فکر کردن عقیده داشتن

  • 1.Pienso que ya debería estar en casa.
    1. فکر کنم دیگر باید در خانه باشد.

3 قصد داشتن

  • 1.Nunca pensé herirte, Felipe. Lo siento.
    1. هرگز قصد نداشتم به تو آسیب بزنم "فلیپه". متأسفم.

4 خود را به‌عنوان چیزی در نظر گرفتن خود را به‌عنوان چیزی دانستن (pensarse)

  • 1.Ella se piensa la hija preferida de la familia.
    1. او خودش را دختر محبوب خانواده می‌داند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان