1 . پنچر کردن 2 . به خود تزریق کردن 3 . پنچر شدن
[فعل]

pinchar

/pintʃˈaɾ/
فعل گذرا
[گذشته: pinché] [حال: pincho] [گذشته: pinché] [گذشته کامل: pinchado]

1 پنچر کردن

  • 1.Cuando paramos, descubrí que un clavo había pinchado el neumático.
    1. وقتی توقف کردیم، فهمیدم که یک میخ چرخ را پنچر کرده بود.

2 به خود تزریق کردن (pincharse)

  • 1.Tuve que pincharme epinefrina porque me había picado una abeja.
    1. باید به خودم اپی‌نفرین تزریق می‌کردم، زیرا یک زنبور نیشم زده بود.

3 پنچر شدن (pincharse)

  • 1.La rueda de la bici se pinchó con un cristal.
    1. لاستیک دوچرخه با شیشه پنچر شد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان