خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (چیزی را) روشن کردن
2 . روشن شدن
3 . صاف شدن (آسمان پس از طوفان یا هوای ابری)
[فعل]
éclaircir
/eklɛʀsiʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: éclairci]
[حالت وصفی: éclaircissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(چیزی را) روشن کردن
قابل فهم کردن
1.Avant de continuer, j'aimerais éclaircir un point.
1. قبل از ادامه دادن، دوست دارم یک موضوع [مورد] را روشن کنم.
2.Seul Hercule Poirot pouvait éclaircir ce mystère.
2. فقط "هرکول پوآرو" میتوانست این معما را قابل فهم کند.
2
روشن شدن
باز شدن (هوا)
(s'éclaircir)
1.Le temps s'est éclairci en moins de cinq minutes.
1. هوا در کمتر از 5 دقیقه روشن شد.
3
صاف شدن (آسمان پس از طوفان یا هوای ابری)
(s'éclaircir)
1.Le temps s'est éclairci après la pluie.
1. هوا [آسمان] بعد از باران صاف شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
éclaircie
éclairant
éclairagiste
éclairage public
éclairage
éclaircissement
éclairer
éclaireur
éclaireuse
éclairé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان