خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خراش
[اسم]
l'écorchure
/ekɔʀʃyʀ/
قابل شمارش
مونث
1
خراش
خراشیدگی
1.Antoine tombe et se relève avec une écorchure au genou.
1. "آنتوان" افتاد و با یک خراش روی زانو بلند شد.
2.Avoir des écorchures aux genoux.
2. داشتن خراشیدگیهایی روی زانو.
تصاویر
کلمات نزدیک
écorcher
écorce
écoquartier
écoproduit
écoper
écorché
écoresponsable
écossais
écosse
écosser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان