Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . بلندپروازی
2 . هدف
[اسم]
l'ambition
/ɑ̃bisjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
بلندپروازی
جاهطلبی
1.Il a de l'ambition.
1. او بلندپروازی دارد [میکند].
2.Il poursuit ses objectifs avec une grande volonté.
2. او اهدافش را با جاهطلبی زیادی دنبال میکند.
2
هدف
1.Il n'avait d'autre ambition que de prendre le pouvoir.
1. او هدفی جز به دست گرفتن قدرت نداشت.
2.Mon ambition est de devenir célèbre.
2. هدف من مشهور شدن است.
تصاویر
کلمات نزدیک
ambitieux
ambiguïté
ambigu
ambiant
ambiance
ambitionner
ambivalent
ambre
ambulance
ambulancier
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان