1 . رسیدن 2 . اتفاق افتادن 3 . موفق شدن
[فعل]

arriver

/aʀive/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: arrivé] [حالت وصفی: arrivant] [فعل کمکی: être ]

1 رسیدن

مترادف و متضاد monter parvenir s'approcher s'élever s'éloigner
  • 1.L'eau du fleuve arrive jusqu'au parking.
    1. آب رود تا پارکینگ می‌رسد.
  • 2.Sa femme lui arrive à l'épaule.
    2. زنش تا سرشانه‌هایش می‌رسد.
train/visiteur/courrier... arriver
قطار/بیننده/بسته پستی... رسیدن
  • 1. Le train est arrivé tard le soir.
    1. عصر قطار دیر رسید.
  • 2. On y arrive par une rue étroite.
    2. ما از یک خیابان تنگ [باریک] به آنجا رسیدیم.
arriver à Paris/Londre/l’école...
به پاریس/لندن/مدرسه... رسیدن
  • 1. Il est arrivé à Paris à 2 heures.
    1. ساعت 2 به پاریس رسیده‌است.
  • 2. J'arrive à l'école.
    2. به مدرسه می‌رسم.
arriver à l'âge de la retraite
به سن بازنشستگی رسیدن
  • 1. Il est clair que l'Europe doit s'efforcer d'arriver à un âge de la retraite effectif de 65 ans.
    1. واضح است که اروپا باید به سن مناسب 65 سال برای بازنشستگی برسد.
  • 2. Mon père est arrivé à l'âge de la retraite.
    2. پدرم به سن بازنشستگی رسیده‌است.
J’arrive !
دارم می‌آیم.

2 اتفاق افتادن پیش آمدن، بر سر (کسی) آمدن

مترادف و متضاد advenir survenir
arriver
اتفاق افتادن
  • 1. C’est arrivé quand ?
    1. کی این اتفاق افتاد؟
  • 2. Ce malheur lui est arrivé quand elle avait dix ans.
    2. وقتی ده سالش بود این مصیبت بر سرش آمد.
  • 3. Ce phénomène arrive une fois par siècle.
    3. این پدیده یک بار در قرن اتفاق می‌افتد.
  • 4. J'attendrai et je verrai ce qui arrivera.
    4. صبر می‌کنم و خواهم دید چه پیش می‌آید.
arriver à quelqu'un
به سر کسی آمدن
  • Qu’est-ce qui est arrivé à Christian ?
    چه بر سر کریستین آمده؟
en arriver à faire quelque chose
انجام کاری بر سر کسی آمدن
  • Comment en est-il arrivé à tuer ?
    چطور بر سرش آمد که مرتکب قتل شود؟
en arriver à quelque chose
به چیزی رسیدن [چیزی اتفاق افتادن]
  • J'en arrive à ma conclusion.
    به نتایجم می‌رسم.
il arrive...
گاهی اتفاق می‌افتد...
  • 1. Il arrive qu'elle ne me réponde pas.
    1. گاهی اتفاق می‌افتد که جوابم را ندهد.
  • 2. Il m’arrive de dormir jusqu’à midi.
    2. گاهی برایم اتفاق می‌افتد که تا لنگ ظهر بخوابم.
ترکیب il arrive
il arrive que ترکیبی است که نشان‌دهنده بعد غیرشخصی بودن فعل arriver است به معنی اتفاق می‌افتد که...

3 موفق شدن (به چیزی) رسیدن، توانستن

مترادف و متضاد parvenir pouvoir réussir
  • 1.Il veut arriver à tout prix.
    1. می‌خواهد به هر قیمتی موفق شود.
arriver à (faire) quelque chose
موفق به (انجام) کاری شدن
  • 1. J’espère que je vais y arriver.
    1. امیدوارم که بتوانم موفق شوم.
  • 2. Je ne suis pas arrivée à nager jusqu'à la bouée.
    2. نتوانستم تا شناوه، شنا کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان