خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گرفتن
2 . به دام انداختن
3 . مبتلا شدن
4 . دعوا کردن
5 . فریب خوردن
[فعل]
attraper
/atʀape/
فعل گذرا
[گذشته کامل: attrapé]
[حالت وصفی: attrapant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گرفتن
به چنگ آوردن
مترادف و متضاد
prendre
saisir
attraper quelque chose
چیزی را گرفتن
1. Attrape-le, il m'a pris mon stylo !
1. بگیریدش، خودکارم را دزدید.
2. J'ai couru pour attraper le bus.
2. دویدم تا به اتوبوس برسم. [تا اتوبوس را بگیرم!]
3. Je n'ai pas réussi à attraper la balle.
3. من نتوانستم توپ را بگیرم.
2
به دام انداختن
گرفتن
مترادف و متضاد
piéger
attraper une souris/un poisson...
موشی/ماهی... را به دام انداختن
1. Hier soir, mon père a attrapé la souris.
1. پدرم موش را دیشب به دام انداخت.
2. J'avais hâte d'attraper un poisson-chat.
2. بیصبرانه منتظر گرفتن یک گربهماهی بودم.
3
مبتلا شدن
گرفتن
informal
مترادف و متضاد
contracter
attraper une bronchite/une grippe...
به برونشیت/آنفولانزا... مبتلا شدن
1. Ça doit faire à peu près 3 jours qu'il a attrapé une grippe.
1. باید 3 روز شده باشد که او آنفولانزا گرفتهاست.
2. Comment on attrape une bronchite ?
2. آدم چطور برونشیت میگیرد؟
4
دعوا کردن
سرزنش کردن، توبیخ کردن
informal
مترادف و متضاد
gronder
réprimander
attraper un enfant
بچهای را سرزنش کردن
Son maman a attrapé son enfant en fronçant les sourcils.
مادر با اخم کردن بچهاش را سرزنش کرد.
5
فریب خوردن
گول خوردن
مترادف و متضاد
abuser
duper
leurrer
tromper
(se laisser) attraper
اجازه فریب خوردن دادن
1. Elle s'est laissé attraper par des flatteries.
1. او اجازه داد چاپلوسی او را بفریبد.
2. Il a attrapé par les mensonges.
2. او با دروغ فریب خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
attrait
attraction
attractif
attouchement
attitude
attrayant
attribuer
attribut
attribution
attristant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان