خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نیاز
2 . الزام
3 . حاجت (در قضای حاجت کردن)
[اسم]
le besoin
/bəzwɛ̃/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: besoins]
1
نیاز
احتیاج
مترادف و متضاد
désir
envie
exigence
1.Les désirs naissent des besoins.
1. خواستهها، نیازها را پدید میآورند. [نیازها زاده خواستهها هستند.]
avoir besoin de quelque chose
به چیزی نیاز داشتن
1. J'ai besoin de savoir.
1. نیاز دارم بدانم. [باید بدانم.]
2. Nous avons besoin d'idées nouvelles.
2. ما به راههای جدیدی نیاز داریم.
3. Nous en avons bien besoin.
3. بهش بسیار احتیاج داریم.
4. Un être vivant a besoin de manger, de boire et de dormir.
4. یک موجود زنده به غذا، آب و خواب نیاز دارد.
au besoin,...
اگر نیاز داشتیم،...
Au besoin, nous dormirons sur place.
اگر نیاز داشتیم، همان جا میخوابیم.
être dans le besoin
نیازمند بودن
Venez en aide à ceux qui sont dans le besoin.
به کمک کسانی بیایید که نیازمند هستند.
2
الزام
چیز واجب، ضرورت
مترادف و متضاد
nécessité
être un besoin
یک چیز واجب [الزام] بودن
1. Les séjours à la mer sont pour elle un besoin.
1. مسافرت کنار دریا برای او یک الزام است.
2. Respecter aux parents est un besoin.
2. احترام به والدین یک چیز واجب است.
[اسم]
les besoins
/bəzwˈɛ̃/
قابل شمارش
جمع مذکر
1
حاجت (در قضای حاجت کردن)
دستشویی، ادرار، مدفوع
مترادف و متضاد
déféquer
urine
faire ses besoins
قضای حاجت کردن
1. Il ne sais pas comment se servir de la toilette pour faire ses besoins.
1. بلد نیست چطور از توالت برای قضای حاجت کردن استفاده کند.
2. On était à la campagne et l'enfant voulait faire ses besoins.
2. بیرون شهر بودیم و بچه میخواست قضای حاجت کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
besogneux
besogne
besace
bertrand
bernier
best-seller
bestial
bestiaux
bestiole
betterave
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان